امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

امیرعلی

عشق فوتبال ۱

پسرم دو چیز شکست را با خود می آورد .  ۱_ غرور    ۲_ ترس  پس نه مغرور باش  از قدرت همیشگیت  و نه بترس  از جدالی نو با رقیب هایت بجنگ  و یک دل آغاز گر ماجراجویی جدیدی باش که با تمام وجودتت می سازی.💙  بدان با قلب و روحمان  در تک تک لحظه های زندگیت به امید خدا حضور داریم. زنده باد بازی زنده باد شادی و زنده باد پسر همیشه قهرمان ❤️ امروز ۹۷/۵/۱۰  مسابقه درون گروهی تیم فولاد گستر بود تو مرحله اول ۱ -۰ بردید و منتظر نتایج بازی های  بعدی شدید و در نهایت به فینال راه پیدا کردین  تو مسابقه فینال از اون اولش رفتی دو دروازه ...
11 مرداد 1397

بچه رئیس

بعد از دیدن کارتون بچه رئیس گفتی مامان میشه من آهنگ مورد علاقه داشته باشم گفتم چرا نمیشه گلم تو راه برگشت از مهد کودک تو مترو بودیم که شروع کردی به آهنگ ساختن  پرنده سیاه ِ قشنگ...... یهویی دوتایمون زدیم زیر خنده تصور اینکه وقتی به بابا میگیم تا این آهنگ رو یاد بگیره نحوه خوندن بابایی پس و پیش گفتن کلمات و ... وای که چقدر خندیدیم تو راه همش میگفتی مامان بگو بابا چطوری میخونه بعدشم میزدی زیر خنده شب تو خونه مشغول کار و بار شدیم و یادمون رفته بود به بابا بگیم تو تقریبا چشماتو بسته بودی  گفتم مامانی یادمون رفت به بابا بگیم با ذوق و شوق چشماتو باز کردی رفتی سراغ بابا ...
7 مرداد 1397

شیشوان

مامان جونم این یه شعر ترکی به افتخار شیشوان هستش امیدوارم وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی و درکش کنی تو هم مثل من به شیشوان سرزمین آبا و اجادی مادریت افتخار کنی   « اولی تانرنئن گؤزل آدیله یادینان» ~~~~~~~~~~~~~~~~~        « قوجا شیشوان» گووَنیرَم سنون گوزل آدووا وورغونام چوخداندیر شیرین دادووا قوربانام اؤزووه ،هربیزادووا تاریخین عومریندَن قوجا «شیشوان» آی باشی داغلاردان اوجا «شیشوان» زمانه بیلمَدی قدیر سانووی  شوشییَه توتارکن قرمز قانووی غم کدَر چوریتدی گوزل جانووی تاریخین عومریندن قوجا «شیشوان» آی باشی &nbs...
7 مرداد 1397

تعطیلات تابستانی 🏃‍♂️🙌💦

سلامی به گرمی ماسه های ظهر هنگام ساحل  میدونی چقدر حس خوبی داره وقتی پا برهنه روی ماسه های تر و داغ ساحل پا میزاری حس عجیب گرما در آرامش حس دلگرمی پر از شور و شادی حس بی خبری و بی اختیاری خوشحال کننده دوست داری فقط راه بری و به چیز دیگه ای جز حس پهن کردن پاها بر روی زمین فکر نکنی  الان من دقیقا همین حس رو دارم. میدونی مامانی همیشه با خودم فکر میکردم چطور بزرگ میشی تصور حس و حال جدا شدنت از حال کودکی و پیدا کردن استقلال..اعتقاد.اندیشه و.‌‌... برام خیلی سخت بود ولی تو چه شیرین و گرم و آهسته در حال تغییر هستی انقدر زود بزرگ و بزرگتر میشی که مثل خواب میمونه نمیدونم چطور بیان کنم ولی واقعا از پیش دبستان به بعد شخصیتت ...
7 مرداد 1397

تولد مامانی

۲۴ تیر ماه درست وقتی که تو تکاپوی دکتر و آزمایش و نوبت گیری و... بودم بابا جونمون یهویی با یه جعبه کیک و شمع وارد شد نمیدونی مامان جونم حسابی غافلگیر شدم راستشو بخوای بار اولم بود که روز تولدم فراموشم شده بود حسابی ذوق کردم بیشتر از من تو خوشحال شدی چه شبی بود مخصوصا که آبا و آنا هم پیشمون بودن دستت بابایی درد نکنه عاشقشم😍😍😘😘😗😙😚 ...
6 مرداد 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرعلی می باشد